ریحانهریحانه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

ریحانه، گل خوشبوی من

بذار نقد رو بچسبم تا نسیه...

سلام گل شیطون بلا... این روزا سرم خیلی شلوغه ... پریشب تا ساعت 3 بیدار بودم نوشتم و نوشتم یهو بیدار شدی گریه کردی نتونستم بقیه شو بنویسم، ثبت موقتش کردم تا کاملش کنم الان خواستم کاملش کنم گفتم تا خوابی اتفاقای این چند روز و حال الانمو بنویسم که نقده، نسیه بمونه واسه بعد... بدنم این روزا خیلی خیلی ضعیف شده چون خوراکم کم شده چون بیشتر اوقات روز رو سر کارم و بیرون از خونه... وقتی هم خونه ام یا دارم به شما شیر میدم یا برای نبودنم برات شیر میدوشم یا دارم به اوضاع شما رسیدگی میکنم: ( عوض کردن پوشک و فرنی و سوپ درست کردن و مرتب کردن اتاق و لباسای شما و...) نمیدونم چرا این روزا اینقدر دچار ضعف ماهیچه ای و ضعف استخوان شدم شاید علتش نخوردن لب...
28 ارديبهشت 1392

دخترک شیطون من

سلام خانوم طلا: از دست تو با این شیطونی هات... الان که خوابیدی بازم یه فرصت پیش اومد تا برات بنویسم.. اول از اوضاع خودم برات بنویسم: هنوزم دستام کمی بی رمقه و چند کلمه ای که تایپ میکنم سریع خسته میشم. دیگه فکرشو بکن چی به سرم میاری وقتی دارم پوشکتو عوض میکنم... چند شب پیش کاری کردی که اشکمو در آوردی... همش از زیر دستم فرار میکنی و و منم نمیتونم بگیرمت. امان از وقتی که دلت میخواد کمی دور تر از تشک تعویضت بشینی و به من نگاه کنی...( منم که حساااااااااس...)  وقتی میخوام پماد به پات بزنم همه جا پمادی میشه الا پای تو... حالا فکرشو بکن با اون دستای بی رمق پمادیم چطوری باید ریزه های دستمال کاغذی رو رو از تو دهنت بیارم بیرون؟؟؟؟؟؟؟؟...
23 ارديبهشت 1392

نیمه اول ماه هفتم

سلام عزیزم. باز نیمه شبی و یه مامان شب زنده دار و غنیمت فرصتی که از خواب آروم تو بدست اومده... باید خلاصه کنم چون باید زود بخوابم. فردا قراره از صبح زود تا ساعت 3 بعد از ظهر سر کار باشم و همدیگه رو نبینیم. این چند روز مناسبتهای زیبایی بود ولی من دلم بدجوری گرفته بود...(زیاد تو جزئیاتش نمیرم...) دیشب با هم من و تو و بابایی برای خرید کادو رفتیم بازار... چقدر بامزه به مغازه ها نگاه میکردی...اولش خوب باهامون راه اومدی ولی بعد شروع به نق زدن کردی و آخرشم تو همون مغازه ای که  گریه ت در اومد و صبرت تموم شد خرید کردیم...(حالا چی خریدیم بماند...) امسال سالگرد سه تا مناسبت برای ما بود...اولیش روز مادر...دومیش روز معلم و سومیش سومین سا...
22 ارديبهشت 1392

اتفاقای بامزه اواخر ماه شش

اواخر ماه شش اتاق گردی رو یاد گرفتی... و یاد گرفتی که دنبال بابایی تا دم در بری و بهونه شو بگیری...(ولی زود یادت میرفت...) برای رسیدن به کنترل تلوزیون کلی ذوق میکنی... و رسیدن به اون رو یا گوشی موبایل رو فتح یه قله ی بلند میدونی...چون هیچوقت نمیذاریم بهش برسی... من عاشق این ژستتم: و اینکه وقتی قراره جایی بریم اگه دیر حاضر بشم و بیام پایین، جای منو کنار بابایی میگیری: و اینکه دوست داری هرچیزی رو با دهانت لمس کنی حتی شکوفه ها رو... اینجا حیدره ست... عصر چهار شنبه 28 فروردین... و برای خوردن یه شام عشقولی که قبلا ها معمولا ماهی یه بار میرفتیم بیرون حالا مجبوریم یا نریم یا فقط رستورانهایی رو انتخاب کنیم ک...
8 ارديبهشت 1392

آغاز هفت ماهگی با یه اتفاق شیرین

سلام دختر شیرینم ببخش اگه این روزها مامان خوبی برات نیستم و کمتر برات وقت میذارم در عوضش مامانی انقدر داره برات زحمت میکشه و انقدر باهاته که اگه اینجوری پیش بریم دیگه منو فراموش میکنی... چند شب پیش نصف شب خوابت نیبرد انگار گرسنه بودی و شیر من کفاف نمیداد. برات فرنی درست کردم تو سیاهی شب قاشق پلاستیکی خودتو پیدا نکردم برا همین مجبور شدم از قاشق فلزی استفاده کنم. وشنیدم اون صدایی رو که خیلی وقت بود منتظرش بودم: چق چق چق... ریحانه ی گل مامان دندوناش بالاخره زده بود بیرون... نمیدونی چه ذوقی کردم... بابایی رو بیدار کردم و بهش گفتم ولی خیلی خواب بود... جمعه 6 اردیبهشت (در هفت ماه و 6 روزگی) که خونه مامانی بودی زنگ زدم مامانی گفت دندون...
8 ارديبهشت 1392

پست ثابت ایام نوروز

چون این پست ثابت ها رو دلم نمیاد حذف کنم یادگاری نگه شون میدارم که بدونی من اینجا از کارا هم کردم واست عزیزم... این پست ویژه اون مامانایه که با برگذاری طرح " هفت سین کوچولو " موافقت کردن. چند روز پیش با همکاری وبلاگ "کودک من" قرار شد یه آلبوم جمع آوری کنیم از کوچولوهامون پای سفره هفت سین... اولش من نظرم این بود که بیاییم یه سفره هفت سین کوچولو برای کوچولوهامون تو اتاق خودشون درست کنیم که اونطوری باشه که خودشون دوست دارن... این موضوع رو تو پرسش و پاسخ مطرح کردم بعضی ها موافق بودن و بعضی ها مخالف. به نظر خودم دلیل اونایی که مخالف بودن منطقی بود و من همینجا ازشون ممنونم که وقت گذاشتن و نظر دادن. اونایی که مخالفت کردن عقیده شون این...
2 ارديبهشت 1392

گفتنی هایی از تعطیلات عید

دختر نازم الان که خوابیدی بازم مث همیشه سر در گم موندم که کدوم کارم تو اولویته که انجامش بدم... باید کارای عقب مونده مو انجام بدم. از جمله تصمیمی که درباره پست ویژه اتفاقایی که تو عید دیدنی های نوروزی افتاد: این حسامه... پسر عمو محمد دوست صمیمی بابایی. حسام همش یک روز از تو کوچیک تره... ولی خیلی شباهت زیادی به هم دارین نگاه کن... حتی نگاه هاتونم شبیه همه اینجا ما رفتیم خونه شون...   اینم تویی تو روروئک حسام... حسام خودش خوابید چون خیلی خوابش می اومد. اینا هدیه یا عیدی هایی که برات اوردن...دستشون درد نکنه...    سمت راستی رو دوست بابایی از مشهد برات سوغاتی آورده. سمت چپی رو زن عموی بابایی...
2 ارديبهشت 1392
1